“در حوالی جنگ جهانی دوم آنا، ادموند و ویلیام که بعد از مرگ پدر و مادرشان با مادربزرگ در لندن زندگی میکردند، مادربزرگشان را نیز از دست دادهاند. از آنجایی که مادربزرگ هیچ وصیتی برای بچهها به جای نگذاشته، بچه ها به خاطر جنگ مجبور میشوند از شهر خارج شوند و دنبال جایی برای خودشان بگردند.
آنها با همراه شدن با دانشآموزان یک مدرسه به یک روستا میروند تا جای امنی برای خود پیدا کنند.اما آیا خانوادهای با وجود شرایط جنگ حاضر میشود آنها را بپذیرد..”